با عرض سلام و احترام به محضر مسئولین محترم سایت مردمی سلام دلفان، تقاضا دارد ضمن انتشار متن نامه ی ذیل، آن را به سمع و نظر نماینده ی محترم دلفان و سلسله رسانده و پاسخ ایشان را به آن مطالبه و پیگیری نمایید. بسیار متشکر و ممنونم. حسین بهاری
و اما بعد . . .
با نام خدا و یاد مهدی
جناب آقای علی رستمیان؛ نماینده ی محترم دلفان و سلسله
سلام علیکم،
از اینکه بعد از گذشت ۲۱ روز از بارش برف سنگین در دلفان، دریافتید که مشکلاتی ماوراء تصور و انتظار، برای مردم به وجود آمده و متعاقب آن، کم توجهی و بی مهری هایی فراتر از مشکلات برفی از سوی مسئولینی با قلب یخی، دل مهربانشان را شکسته و دستان بی نمکشان را خالی باز گردانده، از شما ممنونیم.
بر شما خرده نمی گیریم که بلاشک نگاه فراذهنی جنابتان به افق های آینده ی دلفان، شما از دیدن چنین مشکلات ریزی باز می دارد و بدیهی است که پرداختن به آنها، از سرعت ۱۲۰ کیلومتری حضرتتان می کاهد.
گرچه بارش چنین برفی، در ۱۰ یا ۱۵ سال گذشته بی سابقه بوده اما در مقایسه با بارش های دهه ی شصت، می توان گفت که برفی نباریده که نیاز به تشکیل ستاد بحران و استمداد یاری از استانهای همجوار داشته باشد و باید در همان روزهای اولیه با همت دستگاههای ذیربط شهرستان، مرتفع می شد که اگر به اندازه ی برف سال ۱۳۶۸ هم می بارید به هیچ وجه کمبود امکانات و نبود احساسات، توجیه مناسبی برای کم کاری مسئولین بی درد و محصور کردن مردم در زیر آوار برف نبود.
بگذارید از زاویه ی دیگری به موضوع بپردازیم.
بعد از انتظاری چند ساله، بالاخره در دلفان برف بارید. برفی که به زعم بزرگترها، هرچند با برکت و نیازمند شکر فراوان، ولی از جهت حجم بارش، برفی کم یا متوسط و بسیار طبیعی بود و به پندار نوجوانان و تازه جوانان، برفی عظیم و حیرت آور بود. آنچنان که مسئولین و کارکنان ادارات ذیربط شهرستان را چونان کلافی سردرگم، به هم پیچاند و هریک را به سویی کشاند و در هر گوشی حدیثی خواند. چنین عجز و درماندگی، حتی در جریان سیل فراگیر و مخرب سال گذشته در دلفان دیده نشد.
بعد از گذشت دو هفته از بارش، هنوز کوچه ها بسته و معبرها یخبندان بود و مردم دلفان سرگردان.
اکثر آژانسهای شهر، کاملاً تعطیل بودند و از جابجایی مسافران امتناع می کردند چرا که مبدأ و مقصد همه ی آنها، کوچه بود و کوچه ها نیز انباشته از برفی گران که جز راه باریکی ناشی از گذر رهگذران، جایی برای تردد وسائط نقلیه نداشتند. فقط تاکسی های زرد و سبز در خیابان های اصلی آمد و شد داشتند و بس.
اگر شهرداری لودر و گریدر نداشت لااقل می توانست بر کوچه و خیابان های لغزنده و یخ بسته ی این شهر بی صاحب و بی معترض، ماسه و نمک بپاشد و باید می پاشید که نپاشید جز فلان جا و فلان جا و فلان جا.
فعالیت دستگاه های لودر و گریدر در بازگشایی و پاکسازی محله های نورآباد را در آن روزهای اولیه، نباید تماماً به حساب شهرداری گذاشت که اگر همکاری دلسوزانه ی کسانی چون سردار عبدالهی، مهندس امیدی و مهندس حیدری نبود هنوز کمتر کوچه ای بود که ماشینی از آن می گذشت.
چرا اعضای شورای شهر نورآباد، تا قبل از انتخابات، در هر کوی و برزن دیده می شدند و بر هر مرده ای نماز می گذاردند و دست ادب بر سینه، به هر رهگذر سلام می دادند،(همچنان که اکنون نیز در همه ی این صحنه ها، آیندگان این عرصه را با همان ادب و احترام مشاهده می کنیم) ولی در جریان این بارش برف و بحران بی مهری، جای گرمشان را ترک نکردند و چای لب دوزشان را کنار نگذاشتند و در هیچ صحنه ای دیده نشدند و بیکار بودند و خنثی، که این مهم را مردم به خوبی لمس کردند.
جناب رستمیان!
آنچه به عرض عالی رساندم گوشه ای از مشکلات سطح شهر نورآباد بود. از حال روستائیان عزیز در اولین روز نزول این نعمت الهی تاکنون، اطلاع دارید؟!
می دانید که دیدارشان به اردیبهشت افتاده است؟
می دانید که برای رساندن بیماران و به دنیا آوردن نوزادانشان چه خطراتی را به جان خریده اند؟
می دانید که برای خاکسپاری عزیزانشان به چه زحمت هایی افتاده اند؟
و هم اکنون نیز در برف و بوران محاصره اند و راه به جایی ندارند و ما پیاپی چای چکش سبزمان را می نوشیم و فارغ از این هیاهو، گل های طلایی استقلال را به رخ طرفداران پرسپولیس می کشیم و چه خیالی داریم که برف باریده یا کسی در برف مانده است.
به قول بزرگمرد عرصه ی شعر و ادب دلفان، شادروان مرحوم علی خان علیزاده کریم آبادی:
ثلج عظیمی، طوری واریه
اصلاً جغد و زاغ، دیارو نیه
همسا أر همسا، گذر نمکه
دی مِردی ادعا چمر نمکه
نه شو نشینی، نه ریز و رازه
نه رمه تمک، نه گُره سازه
ژَ هم صحبتی، دلفون بی خالی
مخصوصاً جلیل، ایمه نورعالی . . .
حال که برفی باریده و این همه مشکل بوجود آورده و این همه بی مهری و کم توجهی و بی عدالتی در پی داشته، نماینده محترم شهرستان، وجود مبارک خویش را به زحمت انداخته و از تهران یا هندوستان یا هرجای باصفای دیگر که در آن زمستان را به خوشی گذرانده، برخاسته و آهنگ دلفان کرده و دریافته که مردم دیارش، درد برفی کشیده اند که مپرس و زهر برفی چشیده اند که مپرس؛ آنگاه دست مبارک به قلم زرنگار برده اند و دست به دامان استاندار لرستان گشته اند که به فلان جا و فلان جا بگویند که به داد مردم نورآباد برسند. ایشان می توانست با نگاهی کوتاه به تقویم خورشیدی، بداند که آخر بهمن است و چله های بزرگ و کوچک رفته اند و روستائیان عزیز، از امثال ایشان قطع امید کرده و چشم امید به آفتاب تموز دوخته اند که برف را ذوب و معبری برایشان بگشاید.
به قول خودمانی، عالی برا
امیدوارم که نامه ام را حمل بر بی ادبی و گستاخی ننمایید که شرحه ای بود از دل پر درد یک شهروند دلفانی که تمام مشکلات دلفان را لمس کرده و چون دیگر دلفانیان لب به سخن نگشوده ام. اما نامه حضرتعالی به استاندار لرستان بعد از گذشت ۲۱ روز از آغاز بحران بارش برف، باعث شدکه این یک قلم را دیگر برنتابم و سکوت بشکنم که دلم شکست وگرنه این مشکل، یکی است از هزاران مشکل این شهرستان، که گاه مالشان را می گیرد و گاه جانشان را.
و بدانید که اگر این روند ادامه یابد بعنوان یک دلفانی که انتخابت کرده است، با حربه ای به نام حق الناس، گریبانتان را خواهم گرفت و هیچکس، نه سردار و نه مختار و نه عطار، نخواهند توانست حق من را به تو ببخشند. حسین بهاری
برف می بارد و برف می بارد
بلای خانمان سوز گدایان، سخت می بارد.
یکی از پنجره، سر کرده برون
گفت: به به، چه زیباست زندگی!
ناگهان گدایی گوشه نشین، ندا داد:
غلط کرد و خطا گفت، آنکه گفت زندگی زیباست
زندگی بهر چون تویی زیباست
که به یک دستت جام می و دست دگرت بر گردن مه پیکری زیباست
نه بهر من مفلوک تن بیمار
که بالین سرم خاک نمناک است و هم آوای شبم، برف و بوران
آری، زندگی بهر چون تویی زیباست . . .
