- سلام دلفان | اخبار شهرستان دلفان| نخستین سایت خبری تحلیلی در دلفان - http://salamdelfan.ir -

داستانِ زورآباد…

سلام دلفان- عبدالرضا اسدی خسروخانی: عجوز نابسامان، اندیشه اش آبستن غزلی است بی وزن و بی ردیف

که در کوران حوادثی تلخ قافیه باخته

غزلش عریان است

بیتی ندارد تا در آن بیاساید

غزلش؛ حتی یک مصرع نیست تاخویش را بیاراید

بیچاره غزلش… فقط یک واژه است

واژه ای به نام «درد»

سرد و بی روح… سوت و کور…

شاعر گفت: مضافِ دل و جانش می کنم این غزل را تا منظومه ای شود به نام «دردنامه»

ومی دانست که خواهند گفت: حد باید زد این شاعر غزل گو را چون آن شاعر یزدی

که تک واژه «نحسش » را غزل می نامد و صدالبته که حدخویش نمی داند.

پس چرا غزل؟… این روزها غزل گفتن دشوار است؛ چراکه باید ساعت ها روی مخ بی صاحب – که اگر هندوانه بود،سه کیلوهزارهم مشتری نداشت – فشار بیاوری تا یک بیت از آن بتکانی، آنوقت یک آدم بیکار که از شاعری فقط گیسوان بلند و عینک ته استکانی اش را دارد، بیاید و تخریبش کند.

همان بهتر که بزنیم تو کار داستان نویسی. آن هم  نه مثل مرحوم افغانی که کُلّی وقت گذاشت تا «شوهرآهو خانم » را بنویسد و طفلکی این روزها رُمانش،  کیلویی به نرخ همان هندوانه ای که ذکر خیرش گذشت، مشتری ندارد.

حقیقتش را بخواهید این روزها مردم، حوصله هایشان نازک شده مثل ابروی بعضی از پسرهای تازه به دوران رسیده که روز به روز نازک تر می شود تا به خیال خودشان خواستنی تر بشوند.

این روزها مردم حتی حوصله خواندن داستان کوتاه راهم ندارند؛همه چیزشان شده «ساندویچی» و ترجیحاً « تزریقی». خدا حفظ کند حاج آقا قرائتی را که در یک برنامه تلویزیونی می گفت: برخی حرف ها را باید تزریقی گفت تا وقت طرفت را زیاد نگیری.

من هم به جای گفتن « داستان کوتاه» ترجیح می دهم طرح یا ایده ی یک داستان را با ایجاز هرچه تمام تر بنوبسیم تا زیاد وقت ارزشمند خوانندگان عزیز را نگیرم.

داستان من، قصه ی شهری است با مردمانی باصفا، شریف و مومن.

می خواهم در این داستان مظلومیت های مردمان این شهر را به تصویر بکشم. اسم این شهر « زورآباد» است… بله اشتباه نخواندید،«زورآباد». نمی دانم که چرا اسمش را زورآباد گذاشته اند امّا این را می دانم که قطعاً دلیل نامگذاری این شهر به زورآباد، قدرت داشتن مردمانش نیست؛ چراکه دراین شهر مردم بسیار ناتوان و یا اصطلاحاَ «بی زور» هستند.

دراین شهر، مردم توی روز روشن درمقابل چشمان خودشان حقّشان پایمال می شود یا به قول خودشان حقّشان خورده می شود اما لام تا کام به زبان نمی آیند. با این که در این شهر جمعیّت جوانان بیکار ازجوانان شاغل خیلی بیشتر است اما نمی دانم چرا مردم این شهر، یک بار هم که شده از کسی نمی پرسند؛ این همه نیروی شاغل غیربومی در این شهر چه کاره اند؟

دراین شهر وارد هر اداره ای که بشوی قریب به اکثریت نیروهایش غیر بومی اند، البته خدا این نیروهای غیربومی را که زحمت مردمان این شهر را می کشند اجر بدهد اما مگر در این شهر جوانان بیکار وتحصیل کرده کم هستند که این همه نیروی غیر بومی استخدام می شود؟ مگر نه این است که این غیر بومی ها از ظرفیت استخدامی این شهر استفاده می کنند و جای جوانان بیکار این شهر را اشغال کرده اند؟

می خواهم این  داستانم یک قهرمان بومی داشته باشد از این همه مهندس و دکتر بومی بیکار شهر زورآباد، تا یک روز خطاب به مقصرین این ظلم بیِّن در حق شهرش که نمی دانم چه کسانی هستند، بگوید:

مگرشما مسلمان نیستید؟ مگر به قرآن اعتقاد ندارید؟ مگر نه این که در قرآن، ظلم و ستم تقبیح شده و خداوند فرموده است:[ و بزرگان عالم همه در پيشگاه عزت آن خداى حى توانا ذليل و خاضعند و (در آن روز) هر كه بار ظلم و ستم به دوش دارد سخت زبون و زيانكار است ؛ طه،111] پس چرا ظلم می کنید و فرصت های شغلی این مردم مظلوم را غصب می کنید؟ در شهرهای خودتان برای مناصب مختلف اعلام نیاز می کنید، نیروی کاری استخدام می کنید به نام شهر خودتان و سپس در کمال پررویی آنها را روانه زورآبادِ مظلوم می کنید. آیا نمی دانید در بین همین جوانان زورآبادی که حقشان را پایمال می کنید یتیمانِ مسکینی هم هستند که خداوند نسبت به اجحاف در حقشان شدیداً انذار می دهد که ؛[آنان كه اموال يتيمان را به ستمگرى مى‏خورند، در حقيقت آنها در شكم خود آتش جهنّم فرو مى‏برند و به زودى در آتش فروزان خواهند افتاد ؛طه ،10] آیا شما مسلمانید؟ آیا شما خداترسید؟ آیا شما شیعه و سینه سوخته اهل بیت هستید؟ از خدا بترسید و توبه کنید که او خود فرموده است که؛ [(ستمكاران عالم بايد بترسند) مگر كسى كه ستم و كار بد كند آن گاه به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند (تا خدايش ببخشد) كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است ؛ نمل،11]

می خواهم قهرمان بومی داستانم، نترسد و صدایش را تا آنجایی بالا ببرد که صدایش شنیده شود و دادخواهی کند از وجدان های بیداری که ظلم و ستم را بر نمی تابند و بداند که مؤمن ولایت محور، ظلم و ستم و تعدی را به ناحقّ بر نمی تابد، که خداوند فرموده است؛[خدا دوست نمى‏دارد كه كسى به گفتار زشت صدا بلند كند مگر آن كه ظلمى به او رسيده باشد، همانا كه خدا شنوا و داناست؛ نساء 148.] و بداند که البته حقّ خواهی و حقّ گویی تاوان هم دارد و نترسد از عواقب این دادخواهی که خداوند دادگر فرموده است:[ و هر كس اعمالش نيكو است و (به خدا هم) ايمان دارد از هيچ ستم و آسيبى بيمناك نخواهد بود؛ طه،112.].

می خواهم قهرمان داستانم به آنهایی که در حقّ مردمان شهرش اجحاف و بی عدالتی کرده اندبگوید که؛ من بنده همان خدا و پیرو همان رسولم که به من امر فرموده اند که؛[ و هر كس پس از ظلمى كه بر او رفته انتقام طلبد، بر اينان هيچ گناه و مؤاخذه نيست؛ شوری،41.]

البته می خواهم قهرمان داستانم به این نکته هم آگاه باشد که به هر حال حضور نیروهای زحمت کش غیر بومی در هر شهری درحدّی که بیش از حدّ معمول یا مثل زورآباد، بسیار بسیار بیشتر از حدّ معمول نباشد، امری قانونی و معمول و مرسوم است و اعتراض به یک امر معمول و مرسوم و قانونی، ساختار شکنی و ناهنجاری است و من به هیچ وجه دوست ندارم که قهرمان داستانم ساختار شکن و ناهنجار باشد؛که در آن صورت آن قهرمان دیگر قهرمان نیست.