[1]اشاره: حاج علیداد عدالتجو اسمی آشنا برای مردم دلفان است. مرد 74 ساله و خنده رویی که همه مردم از بزرگ و کوچک به او احترام می گذارند. وی بیش از هر چیز دیگری به هیئت قمربنی هاشم شناخته شده است.
در روزگاری که در این شهر هیچ خبری از هیئت و برپایی مراسم عزا نبود، وی آستین هایش را بالا زد و نخستین هیئت عزای حسینی را دایر کرد. اسمش را هم به دلیل ارادت خاصی که به حضرت ابوالفضل علیه السلام داشت، قمر بنی هاشم نهاد. از این رو بی شک قسمتی از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی اهالی شهر نورآباد را خاطرات مربوط به حضور در هیئت قمربنی هاشم رقم زده است.
با اینکه سالیان زیادی از شور و حال دوران جوانی وی سپری شده، امّا هنوز هم با همان شور و حال، دوشا دوش جوانان، بساط هیئت قمر بنی هاشم را پهن می کند.
او می گوید وقتی هیئت قمربنی هاشم را دایر کرده، شهر نورآباد بیشتر از 200 نفر جمعیّت نداشته.
او در بیان حالات خود در ماه محرم می گوید با آغاز محرم به همسرم می گویم که من دیگر تو را طلاق داده ام و این دهه در خدمت امام حسین علیه السلام هستم.
مکّه رفتن حاج علیداد عدالتجو هم ماجرای جالبی دارد که در متن گفتگو آمده است. او دیداری هم با مرحوم آیت الله گلپایگانی در تهران داشته است.
وی که پدر شهید است، وقتی سخن به فرزند شهیدش می رسد و از او حرف می زند، بغض می کند و اشک در چشمانش حلقه می زند.
شنیدن سخنان این خادم قدیمی امام حسین برای مخاطبان خالی از لطف نخواهد بود.
در آستانه ماه محرم دقایقی را با حاج علیداد عدالتجو به گفتگو نشستیم که سلام دلفان در آستانه تاسوعای حسینی و بزرگداشت مقام علمدار رشید کربلا؛ قمر بنی هاشم، این گفتگو را منتشر می نماید.
سلام دلفان: لطفاً در ابتدا توضیحی درباره سابقه فعّالیّت هایتان در هیئت و مراسمات مذهبی بفرمایید
– عدالتجو: بسم الله الرحمن الرحیم. بنده علیداد عدالتجو هستم، متولد 1318
آنچنان که به خاطر دارم بنده از سن پنج سالگی در هیئات شرکت کرده ام. زمانی هم که ساکن کرمانشاه و مدّتی هم در کنگاور بودیم، همیشه در هیئت حضور داشتم. حتّی یادم می آید آن موقع که در یکی از روستاهای کوچک اطراف کنگاور زندگی می کردیم، آنجا یک هیئت را خودم پایه گذاری کردم و اهالی روستا که سی چهل نفر بودیم، جمع می شدیم و عزاداری می کردیم.
سلام دلفان: آنموقع چند سال سن داشتید؟
– عدالتجو: هجده، نوزده سال داشتم.
حتّی یادم می آید که در آن هیئت یک نوحه هم خواندم.
سلام دلفان: پس نوحه خوانی هم می کردید…
– عدالتجو: نه به آن صورت، همان یک دفعه بود.
سلام دلفان: چرا دیگر نخواندید؟
– عدالتجو: خب چون صدای خوبی نداشتم! آن یکدفعه هم چون خودم بانی هیئت بودم خواندم(با خنده)
سلام دلفان: اسم آن هیئت هم یادتان می آید؟
– عدالتجو: هیئت ابوالفضل بود. فکر کنم ادامه اسم به قمر بنی هاشم ختم می شد.
سلام دلفان: شاید برای مردم جالب باشد که بدانند قدیمی ترین هیئت شهرستان دلفان چگونه تأسیس شد. در این خصوص لطفاً توضیح دهید
– عدالتجو: سال 1339 که آمدیم نورآباد، اینجا هیچ هیئتی وجود نداشت. آنموقع جمعیّت شهر حدود دویست نفر بود.
سلام دلفان: واقعاً جمعیّت اینقدر کم بود؟
– عدالتجو: بله
اوّل انقلاب یادم می آید که جلوی سپاه یک تابلو نصب شده بود و جمعیّت شهر نورآباد 3160 نفر اعلام شده بود. خُب حساب کن که سال 39 جمعیّت چقدر بوده.
سلام دلفان: می فرمودید…
– عدالتجو: سال 46 یک آقایی بود به اسم طاهری که کارمند بانک کشاورزی و اهل ملایر بود؛ بسیار آدم متدینی هم بود. یک روز به من گفت فلانی بیا تا یک هیئت تشکیل دهیم.
سلام دلفان: پس جرقه اوّلیه تشکیل هیئت را آن کارمند ملایری زد؟
– عدالتجو: بله، نخستین بار ایشان این پیشنهاد را مطرح کرد. بنده آنموقع سن زیادی نداشتم؛ 28 ساله بودم.
خلاصه من و آقای طاهری و یک بنده خدایی که بعداً از ما جدا شد و نمی خواهم اسمش را ببرم، کار را شروع کردیم. هیچ امکاناتی هم نداشتیم. رفتم تهران و یک بلندگوی دستی به مبلغ صدتومان خریدم. محرم که شروع شد، آموزش و پرورش هم آمد گفت یکی از این بلندگوها برای ما بخر. یعنی آن بلندگو، اولین بلندگویی بود که به شهر ما آمده بود.
آقای طاهری بعد از دو سه سال انتقالی گرفت و به ملایر رفت و من تنها شدم. فکر کنم سال 49 بود که دیگر مستقل شدم. بعد از آن هم دیگر کسی را به عنوان شریک نگرفتیم. با خدا هم عهد کردم که هیئت را با هزینه خودم اداره کنم و هیچ پولی هم از کسی نگیرم. و در این مدّت، هیچ پولی هم از کسی نگرفتم. مگر اینکه کسی پولی آورده باشد تا مثلاً خرج چای یا شربت برای پذیرایی از عزاداران کرده باشد.
چندسال که از انقلاب گذشت، حاج ابدال هم یک هیئت تشکیل داد. ایشان آن زمان عضو هیئت ما بود و شب هفتم با هزینه خودش به عزاداران شام می داد.
خلاصه از سال 58 تا 64 چند هیئت دیگر هم تشکیل شد.
الان در شهر نورآباد 64 هیئت و در کلّ شهرستان 240 هیئت وجود دارد. من همه این هیئت ها را زاده هیئت قمربنی هاشم و اعضای آن ها را بچّه های خودم می دانم، چون همه اینها یک روزی عضو هیئت ما بوده اند. هر موقع که جلسه می گذاریم، به آنها می گویم همه شما بچّه های من هستید.
یک نکته دیگر اینکه من از ابتدا زیرزمین ساختمان مان را به نیّت حسینیه ساختم، امّا جمعیّت شرکت کنندگان در مراسم آنقدر زیاد است که نمی شود آنجا برنامه گرفت.
الان دو سه شب آخر دهه اوّل جمعیّت خیره کننده ای در هیئت حاضر می شوند و به چندهزار نفر می رسد.
سلام دلفان: از اینکه هیئت تان شلوغ باشد و جمعیّت زیادی بیاید خوشحال می شوید؟
– عدالتجو: از این لحاظ که وسیله ای باشیم برای جذب افراد به سمت اهل بیت، بله خوشحال می شویم. امّا اگر نیتمان بد باشد و وارد چشم و هم چشمی و ریاکاری و مسائلی از این قبیل بشویم هیچ فایده ای ندارد.
سلام دلفان: حاجی یعنی تا قبل از سال 46 هیچ عزاداری در شهر نمی شد؟
– عدالتجو: اصلاً وجود نداشت. فقط روز دهم علی آقا عزیزی به همراه یک نفر دیگر یک چیز ساده و ابتدایی شبیه تعزیه اجرا می کردند.
سلام دلفان: چطور شد که اسم هیئت را قمر بنی هاشم گذاشتید؟
– عدالتجو: آن دوران که ما جوان بودیم، بیشتر به حضرت ابوالفضل علیه السلام توسل می شد. معتقد بودیم آن حضرت غضبناک است و محال است کسی را رد کند. به همین خاطر اسم هیئت را قمربنی هاشم گذاشتیم.
سلام دلفان: اوّلین مداح را یادتان می آید چه کسی بود؟
– عدالتجو: اولین مداح محمود صالحی؛ رئیس بانک ملّی بود. فرد دیگری به اسم رضا که هرسینی بود نیز مداحی می کرد. صالحی هم نورآبادی نبود.
سلام دلفان: اوّلین مداح نورآبادی چه کسی بود؟
– عدالتجو: راستش یادم نمی آید، اگر یادم افتاد خدمتتان عرض می کنم.
سلام دلفان: به خاطر دارید کدام یک از شهدا به هیئت قمر بنی هاشم می آمدند؟
– عدالتجو: کسانی که یادم می آید؛ شهید نظری، شهید محمّدعلی یوسفوند، شهید طهماسبی، شهید زمانی، شهید احمدی و…
سلام دلفان: نوحه هم می خواندند؟
– عدالتجو: نوحه خوانی نه؛ امّا شهید یوسفوند سخنرانی می کرد و روضه هم می خواند.
سلام دلفان: آن زمان هزینه های برگزاری هیئت کلاً چقدر می شد؟
– عدالتجو: تقریباً دویست تومان
سلام دلفان: الان سالی چقدر هزینه می کنید؟
– عدالتجو: حدود پانزده، بیست میلیون تومان. برای امسال پانزده شانزده تومان خرج کرده ایم، فکر می کنم پنج شش تومان دیگر هم خرج بشود. برای امام حسین باید خرج کرد.
سلام دلفان: از جایی هم به شما کمک می شود؟
– عدالتجو: هیچ کمکی نمی شود. بنده عضو شورای هیئات مذهبی هستم، اگر کمکی آمده، زیر دست خودم بوده و از آن مطلعم. امسال یک میلیون تومان از استان برای شورا آمده که سیصدتومان آن را خرج پذیرایی گردهمایی هیئات و کارت دعوت هایی که برای هیئات ارسال کرده ایم، شده است. هفتصدتومان باقی مانده را هم قرار است به قید قرعه به 14 هیئت هرکدام مبلغ 50 هزار تومان بدهیم.
البته ده، دوازده سال پیش هفده میلیون و پانصدهزار تومان آمد که به هر هیئت مبلغ صدهزارتومان دادیم.
سلام دلفان: چه سالی به مکّه مشرف شدید؟
– عدالتجو: سال 49 بود. یک خاطره هم از موضوع مکّه رفتنمان یادم افتاد که عرض می کنم. آنموقع سیّدی بود به نام حاج آقا شجاعی که روحانی مسجدجامع بود. مسجد روشنایی نداشت و فقط یک لامپ ضعیف وجود داشت.
بدون اینکه کسی متوجه شود رفتم چند عدد لامپ خریدم و مسجد روشن شد.
آقای شجاعی آمد بالای منبر گفت هرکسی اینجا را روشن کرد، خدا مکّه را نصیبش کند. همان شب نیّت کردم و پس از ده پانزده روز سفر خانه خدا نصیبم شد.کلّ هزینه های رفت و برگشت و سفره ای هم که انداختیم 4 هزارتومان بیشتر نشد.
یک خاطره دیگر هم از مسجدجامع دارم و آن اینکه سال 56 که جمعیّت شهر بیشتر شده بود، می خواستیم مسجدجامع را گسترش دهیم. به حاجی موسی خان رحمانی گفتم حاجی حاضری تا دست به کار شویم؟ گفت حاضرم.
25 هزارتومان پول برای خرید آهن داشتیم، امّا کمبود آهن بود و اصلاً گیر نمی آمد. و به همین خاطر با ماشین دوکابینی که داشتم رفتیم تهران. این خودروی دوکابین هم البته ماجرای جالبی داشت.
آن ماشین را درب یک بنگاه دیدم و به دلم نشست. هی می آمدم و می رفتم و به ماشین نگاه می کردم که صاحب ماشین گفت آقا بیا ببینم، ماجرا چیست؟ گفتم راستش، این ماشین به دلم نشسته امّآ فقط 25 هزارتومان دارم که با آن می خواهم آهن بخرم. گفت اشکالی ندارد ماشین را بردار و برای خودت ببر!
بدون اینکه کوچکترین آشنایی نسبت به بنده داشته باشد آن دوکابین را مجانی به من داد.
تهران که رفتیم، آنجا خدمت مرحوم آیت الله گلپایگانی مرجع بزرگوار تقلید رسیدیم و خدمت ایشان عرض کردم که ما می خواهیم مسجدمان را وسعت دهیم، پول هم داریم، امّا آهن گیر نمی آید..
خلاصه در همان سفر، با یکی از سرمایه دارهای تهران که با ما سابقه آشنایی داشت برخورد کردیم. به ما گفت اینجا چه می کنید؟ گفتیم آمده ایم آهن بخریم، قیمت بیست شاخه آهن چقدر می شود؟ گفت یک تریلی بردارید ببرید. گفتیم ما 25 هزارتومان بیشتر پول نداریم، یک تریلی خیلی بیشتر از اینها پول می خواهد. گفت بردارید ببرید هیچ پولی هم از شما نمی گیرم. ما هم یک تریلی آهن را برداشتیم آوردیم نورآباد.
سلام دلفان: امام حسین علیه السلام تاکنون چه عنایاتی به شما داشته؟
– عدالتجو: همین چندسال پیش نزدیک محرم، هیچ پولی دستم نبود که هیئت را دایر کنیم. گفتم خدایا چکار کنم؟ نمی شود که هیئت امام حسین را تعطیل کنیم. مانده بودم چکار کنم که یک فردی که بدهکارم بود و بدهی اش را پرداخت نمی کرد، آمد و 8 میلیون پول برایم آورد و خلاصه با آن پول و مقداری دیگر که به دستم آمد هیئت را دایر کنیم.
این را هم نمی خواستم بگویم، امّا الان می گویم؛ همین امسال هم در اینچنین وضعیتی قرار گرفتم که باز امام حسین خودش جور کرد.
سلام دلفان: مراسم دعای ندبه از کی در نورآباد برگزار شد؟ ظاهراً از قدمت زیادی برخوردار است…
– عدالتجو: سابقه دعای ندبه بیشتر از هیئت است. دعای ندبه از سال 39 دایر بوده.
دعای ندبه در مسجدجامع برگزار می شد که تصمیم گرفتیم به شکل دوره ای و در منازل برگزار شود. دوره ای که شد، آمدند منزل ما و یادم می آید که صبحانه کلّه پاچه دادیم. دیدم اینطور فایده ندارد؛ گفتم آقا دیگر نمی خواهیم دوره ای باشد، در همان مسجد برگزار بشود بهتر است (با خنده)
سلام دلفان: درباره روال برنامه هیئت هم توضیح بفرمایید
– عدالتجو: این هیئت متعلق به مردم است. ما الان 200 نفر خادم داریم. همه چیز طبق برنامه ریزی پیش می رود. متصدی طبل، سنج، سیستم صوت، زنجیرزن، سینه زن، موتور برق؛ همه چیز جداست. همه وظیفه خودشان را هم بلدند.
برنامه هم با قرائت قرآن و زیارت عاشورا شروع می شود.
سلام دلفان: حاجی از آن سالی که سقف هیئت فرو ریخت چه خاطره ای دارید؟
– عدالتجو: آن قضیه یک معجزه بود. علائم آن هنوز روی کاپوت ماشینم هست.
آن سال ها برف زیادی می بارید و ما گفتیم هیئت را مسقف کنیم تا مردم راحت تر بتوانند عزاداری کنند. سال اوّل که این کار را کردیم جواب داد، امّا سال دوم چون برف زیادی بارید، سقف فروریخت. همان موقع چند تا بچّه زیر آن مشغول بازی بودند که به لطف خدا و امام حسین هیچ آسیبی به کسی نرسید، فقط کاپوت ماشین خودم مقداری آسیب دید و هفتصد هزارتومان هم هزینه اضافه به داربستی دادیم، یک ذره هم ناراحت نشدم.
من آنموقع منزل بودم که این خبر را شنیدم، خدا می داند اصلاً نگران نشدم، چون می دانستم هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.
سلام دلفان: در این ایّام چه حال و هوایی دارید؟
– عدالتجو: نزدیک محرم که می شود به خانمم می گویم؛ من دیگر تو را طلاق داده ام و این دهه را خدمت امام حسین هستم.
روزهای عادی معمولاً هشت، نه ساعت می خوابم، امّا الان شب ها تا ساعت یک و دو با بچه ها کار می کنیم و بعد تا نماز صبح می خوابیم. بعد از نماز هم دیگر خوابم نمی بَرَد و دوباره سراغ کارهای هیئت می رویم.
سلام دلفان: حاج علیداد عدالتجو چه آرزویی دارد؟ چه چیزی از خدا می خواهد؟
– عدالتجو: دیگر از امثال من گذشته که آرزوی شخصی داشتنه باشیم، فقط آرزو می کنم که همه جوانان مردم و فرزندان خودم به راه خیر هدایت شوند، پیرو عباس و امام حسین باشند.
سلام دلفان: ارتباط شهید حمیدرضا با هیئت چگونه بود؟
– عدالتجو: حمیدرضا مسئول برگزاری تعزیه هیئت بود.
سلام دلفان: نقش چه کسی را بازی می کرد؟
– عدالتجو: نقش عباس را بازی می کرد. سال 62 که شهید شد، بعد از آن چندبار تعزیه را برگزار کردیم، امّا دیگر ادامه ندادیم.
سلام دلفان: چرا؟
– عدالتجو: چون دلم نمی آید؛ به یاد او می افتم و بغض می کنم… (با حالت بغض)
حمیدرضا سه چهار مرتبه به جبهه رفته بود، سری آخر که می خواست برود، گفتم تو چند بار رفته ای، دیگر نرو. رفته بود پیش امام جمعه (که فکر می کنم آنموقع آقای ناهیدی بود) و ماجرا را با او مطرح کرده بود. خلاصه برای بار آخر هم به جبهه رفت…
سلام دلفان: از وقتی که در اختیار ما قرار دادید بی نهایت سپاسگزاریم.
