- سلام دلفان | اخبار شهرستان دلفان| نخستین سایت خبری تحلیلی در دلفان - http://salamdelfan.ir -

بَنِریسم مسئولین به روایت شعر

سلام دلفان- یکی از پدیده هایی که طی سالیان اخیر با آن روبرو هستیم و از سوی مدیران و مسئولین دولتی شهر ما به خوبی به آن دامن زده شده است، پدیده “بَنِریسم” است؛ به نحوی که با هر عزل و نصب، در و دیوار شهر از بنرهای تبریک و تهنیت پر می شود. مسلم زارعیان در این خصوص شعری را با تضمین از اشعار حافظ سروده که در ادامه می خوانید:

 

بَنِریسم 

دیدمش خرم و خندان، بَنِری هم در دست

گفتمش جان من این چیست؟ گفت مرا کاری هست

 ***

“گفتم این چاکِ گریبان تو بی چیزی نیست”

گفت آن کو نرسیدش پُستی، بگو آخر کیست؟

  ***

 گفتم این لوح گران را به تو کی داد فلان؟

بگفتا لوحِ محفوظ است چکارت با آن؟

  ***

 گفتمش بهر تملق می بَری؟ گفت نَعَم

“دوستانم در جلوه و من شرمسار درهمم”

  ***

 “عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد”

هر که تیز است و با رخش و سمندش برسد

  ***

 “سعی نابرده در این راه به جایی نرسی”

سرزنش های رقیب: که تو آخر چه کسی؟

  ***

 چه دانی که مرا سرانجام چه خواهد بودن؟

“اعتبار سخن عام چه خواهد بودن”

  ***

 ای که خامی طمع این سخن از یاد ببر

بَنِرَم سعی و مقام است و طواف دلبر

  ***

 گر مساعد شودم دایره چرخ مقام

دیگر از من بنویسند بَنِرها به تمام

  ***

 از وجودم قدری نام و نشان خواهد ماند

نام من، عکس رُخم تا که جهان خواهد ماند

  ***

 “عکس خود دید و گمان برد که مشکین خالی است”

عشق قدرت تو چه دانی که چه رنگین حالی است؟

  ***

 “معرفت نیست در این قوم، خدا را سببی”

گویی ارث پدر است این پُست های نَسَبی

  ***

 سخنش رمز دهان گفت و بَنِر سرّ درون

آخر مغلطه ها هم که جنون است جنون

  ***

 رقم مغلطه بر دفتر آمار نزن

مثل امواج گران کله به دیوار نزن

  ***

 ای که مسئولی و دوری تو ز دستور امام

“دست رنج تو همان به که شود صرف به کام”

  ***

 “در سراپای وجودت هنری نیست که نیست”

در دل خلق از رضایت اثری نیست که نیست

  ***

 ای که مسئولی و ظرف انتقادت خالی است

“وه که در کار فقیران عجبت اهمالی است”

  ***

 ای که انگشت نمایی به فریب و به دروغ

فکر پست و مقامی و کمی فَرّ و فروغ

  ***

 “شیر در بادیه درس تو روباه شده”

سینه تو لانه ای از عطش جاه شده

  ***

 چه خطرهاست در این راه سیاست، بشنو

بعد تو مال کسان است ریاست بشنو

  ***

 فکر آراء نکن یا که ریاست بر شهر

“غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر”

  ***

 تو بدین بی هنری وه که بسی خودبینی

“گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی”

  ***

 “می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرت”

به کجا می زنی آخر تو رنگین بَنِرَت؟

  ***

 نیستی در خور این جرگه  پر راز برو

“مردی، این خرقه پشمینه بیانداز برو”

  ***

 “نوبت زهد فروشان گران جان بگذشت”

وقت داربست و بنر بر سر میدان بگذشت

  ***

 “فتنه می بارد از این سقف مقرنس، برخیز”

فال حافظ زده ام، خواب بس است پس برخیز:

  ***

 “زلف در دست که و گوش به فرمان که ای؟

این چنین  با همه در ساخته ای یعنی چه؟”