خطّه ي دلفان كه هنر پرور است مايه ي آرامش و تاجِ سر است
خاطره ي هركه ز خاكش گذشت پايِ گرين و لبِ بادآور است
هديه ي مهراب به فصلِ بهار بويِ گل و عطرِ بلوطِ تر است
چشمه ي چشمت به تماشا كشد رقصِ گلِ ناز كه افسونگر است
فصلِ زمستان چو بر آن بگذري كوه و در و دشت ، چو زال زر است
وقت خزان چهره ي رنگين شهر جلوه اي از عكسِ رخِ داور است
آب و هوايش نتوان وصف كرد بس كه لطيف است ونشاط آور است
زيورِ هر موزه ي عالم بًوَد مفرغِ دلفان كه ز زر بهتر است
فرشِ كفِ پاي غريبان بود خاك عزيزش كه پر از گوهر است
وصفِ بهشت و همه زيباييش رقصِ شقايق به بَرِ شبدر است
سرمه ي چشم من و دلفان بود خاكِ كفِ هر كه بر اين باور است
