- سلام دلفان | اخبار شهرستان دلفان| نخستین سایت خبری تحلیلی در دلفان - http://salamdelfan.ir -

مثنوی سوگ عشق در رثای امام باقر (ع)

05

سوگِ عشق

هَم گُداز آهِ زینب در دَمشق    – کربلا را می‌سُرایم سُوگِ عشق

قد کمان و دل پریش و رو کبود   –   می‌دهد گیسویِ زهرا بویِ دود

دست بر پهلویِ خون آلودِ خویش –  از غم و دردِ علی، دل را پریش

در میانِ اشک و آه و سوز و ساز      –     تا سحر بنشسته می‌خواند نماز

چَشمِ باران گشته خیس از اشکِ عشق   –  می‌کِشد بر دوش ،زهرا مَشکِ عشق

می‌کِشد بر دوشِ تنهاییِ خویش   –   مَشکِ درد و رنجِ زهراییِ خویش

مانده جای زخمِ کُهنه بر تَنَش   –   تَر شده از خونِ دل، پیراهنش

بَس که می‌گیرد ز خونِ دل وُضو  –  گَشته سجاده ز خون، رنگین از او

آن  خدا را بسته چشمانش قُنوت    – بی‌صدا می‌گرید او شب را سکوت

می‌چکد خونش به خاکِ کوچه باز    –  با قَدِ خَم گَشته می‌خواند  نماز

محشری بر پا به عرش حق شُدَست  –  می‌زند بر سر ملک شوریده دَست

عرشیان بر سینه و بر سَر زنان   –    از غمِ زهرا به لب آورده جان

آسمان از داغ او از پا نشست   –  غرقه در خون جسمِ زهرا گشته است

میزند بر سر ملک شوریده دَست  – که ین مه در خون نشسته فاطمه َست ؟!!

وین به خاک کوچه‌ها افتاده کیست؟ – کَز غمش باید خدا را خون گِریست ؟

ضَجه زهرا می‌زند در پُشتِ دَر     –   خاکِ ماتم می‌کند حیدر به سر

بینِ دیوار و دری جا مانده عشق    –   در میانِ کوچه تنها مانده عشق

 پهلویِ زهرا به میخ در شِکَست   –   کربلا در کوچه‌ها بر پا شُدَست

اسمان خواهد بیفتد بر زمین      –   لرزه افتاده به ارکانِ یقین

دست و بازو بسته و تنها، وَلی    –  می‌چکد خون از تنِ یاسِ علی

می‌زند سَر از دِلِ حیدر شَرَر    –  می‌کند بر مرگِ زهرایش نظر

زان شَرارِ در دلِ تفتیده‌اش   –   اشکِ آتش می‌چکد از دیده‌اش

گَشته پرپر یاسِ تنهای علی  – غرقه در خون گشته زهرایِ علی

شب چراغانیِ چشمِ خیسِ او  – بغضِ غم، ره بسته او را بر گلو

بَستۀِ خون، چشمِ غَرقه شَبنَمَش  – در بغل بگرفته زانویِ غَمَش

بر غمِ عشقِ علی آن مبتلا   –  قامتش خم گشته از بارِ بلا

خانۀِ خاکیِ او درگاهِ عشق   –  مُلکِ دل را او که شاهنشاهِ عشق

  در شبِ تارِ علی او ماهِ عشق –   شد علی را جان فدا در راهِ عشق

هم گُدازِ سوزِ آه و ناله‌اش –قومِ عاشق در  طوافِ هاله‌اش

آتش و میخِ در و ضربِ لَگد   –    کربلا را نقش خون بر چهره زَد

با لگد تا دربِ خانه باز شد    –  ماجرایِ کربلا آغاز شد

بر زمین، خونِ دلِ زهرا  چکید   –  کربلا زان ماجرا آمد  پدید

کربلا  آمد ‌چنین آغازِ عشق  –   فاشِ خون شد بر سرِ نی، رازِ  عشق

رویِ زهرا شد ز سیلی تا کبود   -این چنین آمد بلا اَندر وجود

قلب زینب این‌چنین شد پُر شَرار  –  بر دمشقِ عاشقی شد رهسپار

زآسمان چشمِ  زینب در  دمشق   – تا همیشه می‌چکد بارانِ عشق

حُبِّ دنیا سینه‌ها بیتاب کرد    – ظلم بر اولاد زهرا باب کرد

در دلِ آن کوچۀ آتش فِشان   –          ابتدایِ کربلا آمد نشان

 از لهیب جور ضحاکان دون   — زان سپس شد فرقِ حیدر غرقه خون

کُشته شد آن شاهِ بی‌همتای دین –     شد روان، مینای خونش بر زمین

تیغِ کین آمد علی را تا  فُرو –     شد روان، خونِ خدا از فرقِ او

باده نوش  فُزتُ ربَّ الکعبه مَست   –   رهسپارِ وادیِ دورِ  اَلَست

سِرُّ الاَسرار وَلا او را عَیان    –   او شد او تا من نباشد در میان

چون علی را آمد آخر دُورِ دَرد   –    بارِ تنهایی چو قَدَّش تا بِکَرد

دورِ غم را نوبت آمد بر حَسَن   – تا کند شولای غربت را به تن

بی‌کس و بی‌یار و یاور چون علی  –    نورِ زهرایی ز رخسارش جَلی

وانهادندش به میدان‌های دَرد   –    در شب دِیجور غم‌ها ،کوچه گرد

آن غریبِ شهرِ تنهاییِ خویش   –   کربلایِ بی‌کسی را سر به‌پیش

بی‌کس و تنهاترین سردارِ عشق    –    می‌کِشَد مستانه سر بر دارِ عشق

در بقیع عاشقی بر خاکِ آه    –  خُفته ماهِ فاطمه بی‌سرپناه

 از فریب و فتنۀِ بَد روبهان   –   لخته‌لخته  خون برونش از دهان

وز لبانش خورده احمد انگبین   – پاره‌پاره شد جگر او را ز کین

چون هلاک آمد علی را نورِ عِین   –  عاشقی را نوبت آمد بر حُسین

عاشقی را مُنتَها آمد پدید   –  نوبتِ بر کربلایِ او رسید

غرقه در خون شد پگاهِ عاشقی   –  بر سر نی شد اِلهِ عاشقی

شد روان خون خدا بر خاکِ عشق –  کربلا شد مرکزِ افلاک ِعشق

زان سپس شد دورِ زینُ العابِدین   –  ساقیِ میخانۀ عینُ‌ُالیَقین

آن جگرخونِ غم و دردِ حُسین  –   زنده او را کربلا از شور و شین

داغ و دردِ کربلا را دیده او    –  خون دل از چشم تر باریده او

شاهد بزم بلا در روزِ هست  –   خط نویس دفترِ سرخِ الَست

بر سر نی سِرِّ حق را دیده فاش    –   چهرۀِ آیینه‌ها را غم خراش

از تبار فاطمه، سجادِ عشق     –   پیرِ زینب در خراباتِ دمشق

ساربانِ کاروانِ اشک و آه     -بر شبِ تارِ غریبان گَشته ماه

تازیانه خورده تن او را بَسی   –  آن امیر کاروان بی‌کسی

دست و پا در بند و زنجیر و اسیر   –    از غمِ شام ِغریبان گَشته پیر

آن قَتیلِ گریه و سوز و گداز   – خوانده بر سجادۀِ آتش نماز

  بر سر نی دیده حق را رمز و راز –  اَرغَنون کربلا را غم نواز

 دل به درد عشق زهرا مبتلا   – سینه‌اش ماتم سرایِ کربلا

آن لبالب دیده‌اش از ژاله‌ها –   هم نشین اشک و آه و ناله‌ها

روضه خوانِ مجلسِ داغِ حسین  –  سروِ قَد، خَم گشتۀِ باغِ حسین

غم سُرایِ ساقی و دستان و مَشک   –  شب نشینِ مجلسِ غمبارِ اَشک

ما رایتُ فی البَلا الِّا جَمیل    –   زهرِ کین آخر نمود او را قَتیل

نینوا را راویِ عشق و وَلا –   مانده جا از کاروانِ کربلا

آن به داغ و درد و محنت مبتلا   –  دورِ  او هم شد به پایان  در بَلا

آن به آب، آتش گرفته سینه‌اش -غرقه باران دیدۀ آیینه‌اش

خرقۀِ سبز ولا را لاله پوش   –   از مِیِستان ولا مِی کرده نوش

  آخر افکندش زِ پا زهرآبِ کین   –   کُشته شد لب تِشنه زینُ العابدین

دورۀِ سجاد و غم‌ها شد به سر   –   کربلا شد نوبتِ ماهی دگر

   زان فریبا غنچه‌هایِ یاس عشق   –  سهم باقر شد فَدَک، میراثِ عشق

وارث حیدر به علم و فَهم او   –  خرقۀ سبز ولا شد سَهم او

از حسین و از حسن او را تبار  –  از گناه عشق زهرا سر به دار

 یاد زهرا داده قلبش را جَلا    –  بر دلش داغ کبود کربلا

 دیده اشک و آه زینب را عیان   –    قصۀِ سرخ ولا را غم بیان

پنجمین شمس فروزان ولا  – وارث میراث سرخ کربلا

بی ضریح و گنبد  و بی بارگاه   – وارث زهرا به اشک و سوز و آه

حیدری دیگر به شهر کوفه باز  – غرقه سوز و گریه می‌خواند نماز

راویِ غمنامۀِ ساقیُ و مشک   – کربلا را قصه گویِ آه و اشک

نورِ چشمان تر سجادِ عشق  –  داده زُلفِ غرقه خون، بر بادِ عشق

آن قدح نوشِ شرابِ حیدری   –  آن علی را وارثِ انگشتری

کرده زهر کین جگر خونش به درد –    می‌کشد از سینه پُر غم، آهِ سرد

خِرمنِ زهرا به آتش کِشته باز –  پردۀِ دل میزند شوریده ساز

در بقیع عاشقی،  ای گَشته خاک –  ای به زهرِ کینِ نامردان هلاک

بر تو ای مولای تنها اَلسَّلام    – بر دلت ای داغِ زهرا اَلسَّلام

بر بقیع و غُربت و دردَت سلام  –   بر غزلنوشانِ شبگردت سلام

بر جگر، خون گَشته از زَهرَت سلام –  بر وجود نادِرِ دَهرَت سلام

بر تن رنجورِ بیمارت سلام   – بر دو چشمِ خیسِ غمبارت سلام

 بر حسن بر باقر و صادق سلام –  هرکه را بر فاطمه عاشق سلام

ای اسیر بند و زندانِ دمشق    –  ای شهیدِ کربلای شور و عشق

اَلسَّلام ای باقرِ اولادِ یاس   –  اَلسَّلام ای با محمد هَم جِناس

از دَمَت ای زنده اسلام آمده    –   ای ز عِلمَت شیعه را نام آمده

تشنه لب ای کُشته، بر کامَت سلام  –  بر گُلِ یاسِ علی، مامَت سلام

بر حسین آن جَدِّ مظلومت سلام   – بر دل تنهای مغمومت سلام

می‌چکد خونِ جگر از چشمِ ماه   –  می‌کند زهرا پریشانش نگاه

باقر علم نبیین کشته شد   –  زهر کین را قلب او آغشته شد

نور چشمِ خیسِ زین العابدین    -سینه‌اش پر تاب و تب  از زهرِ کین

  شیعه را هستی به یغما می‌رود  –  فاخِرِ اولادِ زهرا  می‌رود

می‌رود تا کربلایی‌تر شود   –  در شهادت وارث حیدر شود

می‌رود تا زنده ماند نام عشق  –  تا به مرگ  خود کند اکرام عشق

این‌چنین باشد سر انجام وَلا  – تشنه لب جان دادنِ در کربلا

به امید ظهور حضرت یار…..

29 شهریور ماه 1394 منصور نظری