به گزارش سلام دلفان؛ اواخر اسفند که می شود، بازار نیز حال و هوای دیگری به خود می گیرد ،شور و اشتیاق مردم برای خرید های نوروزی، یکی از جلوه های باشکوه فرا رسیدن نوروز است که هرساله در هفته ی پایانی اسفند در بازار تجلی پیدا می کند. در این هفته، گذرت که به بازار می افتاد؛ گویا به جایی دعوت شده بودی که در آن هم بزم جشن و سرور وجود داشت و هم بزم غم و اندوه، چرا که با وجود همه ی شورو شوق و سر زندگی اش، می توانستی نظاره گر چهره های غمگین و رخسار های زردی باشی که ساختار وجودی بخشی از این بازار پر هیاهیو را تشکیل می دادند. این شور و هیجان که نشان از برگزاری هرساله جشن باستانی نوروز دارد، چنان در فرهنگ این سرزمین رسوخ نموده است، که حتی ناملایمات زندگی و مشکلات روزمره ای که مردم با آن دست و پنجه نرم می کنند، نتوانسته است مانع جدی بر سر راه برگزاری این آیین کهن باشد. این هیاهوی شورانگیز بازار نوروز از دید رهگذران آن چنان زیبا و با نشاط بود که شاید آرزو کنند، هرروز عید بود و بازار بی رمق بازاریان، هرروز پر مشتری؛ اما زیبایی این بازار پررونق که غم های نهفته ای نیز در دل داشت، به همین کوتاهی آن بود ؛ بقول شیخ شیراز : ” اگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی.”
شاید ذهن پرسشگر هر کسی با خود بگوید، که چگونه ممکن است در این بازار پر هیجان و با نشاط، اندوهی نهفته وجود داشته باشد؟! اما واقعیت امر آن است که این غم پنهان را می توان در چهره ی بسیاری از فروشندگان و مشتریان این بازار دید. مشتریانی که از این کالاهای هزار رنگ فقط نگاهی حسرت آمیز نصیب آنها می شود و کسبه ای که برای فروش کالای خود به این مشتریان بی سرمایه، صدها بار قند دردل آنها آب می شد. بسیاری ازاین فروشندگان دست فروشانی بودند که دست فروش نبودند، اما برای جدال با ناهمواری های راه زندگی ، مسیر خود را به این سمت تغییر داده بودند. در کنار هر فریاد حرفه ای ، فریادی غیرحرفه ای یک دانش آموزبرای تأمین مخارج عید خانواده اش، یا یک دانشجو برای کمک هزینه ی تحصیلی اش و یا یک دانش آموخته ی بیکار به گوش می رسید؛ دانش آموختگانی که دانش و آموخته ی آنها در ایستگاهی به نام بیکاری متوقف شده است. هرچند از نگاه فلان کارشناس، دست و پا زدن هایی این گروه در این وانفسای بیکاری ، برای بقاء حیات ، شغل کاذب نامیده می شود؛ اما باید برچنین دست هایی بوسه زد و آنهارا ستود چرا که چنین دست هایی، دست های مقدسی بودند که ازسر ناچاری به دست فروشی روی آورده بودند؛ تا دست خود یا فرزندانشان به سمت سفره های چرب و شیرینی که با ناپاکی و پلیدی آلوده شده اند دراز نشود.
اما در قاب تصویر این بازار پرهیاهو، چهره های اندوهبار دیگری قابل مشاهده بود؛ مانند دست فروشان دیگری که همه ی کالای آنان را می توانستی با صد هزار تومان و یا مبلغی کمتر از آن خریداری نمایی، تا در این سودا چه حاصل باشد ، و این را فقط کریمی می داند که از خزانه ی غیب ، گبر و ترسا نیز، روزی خور دارد. و یا کسانی که قبلاً مغازه دارانی بودند که به دلیل اجاره بهای سنگین و رکود بازار و ناتوانی آنان در رقابت با سرمایه های نوظهور، نتوانسته بودند به کاسبی خود ادامه دهند و اکنون تمام کالاهای مغازه ی خود را در یکی دومتر از کف خیابان و یا پیاده روهای آن جای داده بودند.
بازار عید امسال هم با همه ی خوشی ها و ناخوشی هایش گذشت، هرچند، از دیگر حواشی این بازار، نمی توان چشم پوشی کرد؛ مانند بی مهری بعضی از فروشندگان به مهِر بی پایان پروردگار که به خاطر بارش بارانش، تا توانستند به زمین و زمان ناسزا گفتند و قبل از حراج کالاهای باران خورده، گوهر ادب و اخلاق را به حراج گذاشتند. غافل از اینکه هر کس منظور خود از غیر خدا می طلبد / چون گداییست که حاجت زگدا می طلبد!
و یا تلاش های بی فرجام آن کودک ماهی فروش ، که سود ماهی فروشی اش آنقدر نبود که مانع جدال همیشگی پدر و مادرش به دلیل مخارج زندگی شود ، و غروب یکی از روزها هنگام بازگشت به خانه، با جمعیتی مواجه شد که گرداگرد پیکر مادر سوخته اش، حلقه زده بودند .
ویا انبوهی از زباله های برجای مانده که کارگران زحمتکش شهرداری با وجود واریز نشدن حقوق ، آن ها را قبل از اولین طلوع صبح سال نو جمع آوری نمودند و زیبایی و شادابی دوباره را به شهر باز گرداندند .
در پایان دعا می کنیم که هیچ کالایی روی دست هیچ فروشنده ای باقی نمانده باشد و هیچ کس بجز دست فروشان، دست فروشی نکند .
