پس از حوادث سال 78، سیل خروج خبرنگاران عمدتا اصلاحطلب از کشور به تدریج آغاز شد و تا سال 88 مقدمات شکلگیری موج دوم این خروج مهیا شد تا با حضور این افراد، شبکهای از رسانههای فارسیزبان بیگانه به سرکردگی مسعود بهنود و چند تن دیگر تشکیل شود. حالا نسل اول این خبرنگاران فراری به پایان عمر مفید خود برای دستگاه امنیتی-رسانهای غرب رسیدهاند.

دیدن این چهرههای آشنا بر صفحه شبکههای بیگانه، بار دیگر طنین نهیب رهبر انقلاب در سال 1379 را به یاد میآورد که فرمودند برخی مطبوعات داخلی «پایگاه دشمن» شدهاند. آنهایی که در آن زمان متهم به ریختن آب در آسیاب دشمنان ملت ایران بودند، اکنون نقاب از چهره برداشتهاند و در مسیر ضدیت با نظام و ملت ایران با سرعت بیشتر میتازند و برای حفظ صندلی تحلیلگری فلان شبکه و مفسری فلان وبسایت وابسته به دولتهای بیگانه، روز به روز بر شدت هتاکیها و توهینهای خود نسبت به فرهنگ، اعتقادات، ارزشها و مقامات کشورشان میافزایند. در سطوری که از پی میآید به معرفی چهار شخصیت میپردازیم که زمانی عنوان روزنامهنگار اصلاحطلب را یدک میکشیدند و اکنون به کار برای حکومتهای آمریکا و بریتانیا و خوشخدمتی به رژیم اسرائیل مشغولند و این روزها با احساس خطر «تمام شدن تاریخ مصرف»، در هتاکی و وهن، حد و حدود از زبان و قلم برداشتهاند.
«ننگآوری»های امیرعباس فخرآور
امیرعباس فخرآور، یا آن گونه که خود اصرار دارد، سیاوش فخرآور، متولد 1354 تهران است. گویا پدرش از افسران نیروی هوایی شاهنشاهی بود و به ادعای خودش نسبتی هم با خاندان پهلوی دارد. به علت کثرت دروغها و اباطیلی که این شخص درباره خود سر هم کرده، چندان نمیتوان اطلاعات شخصی مرتبط با او را تأیید کرد. مثلا او مدعی است که در سالهای 72 – 73 در رشته پزشکی دانشگاه ارومیه پذیرفته شده بود (امری که به شهادت بسیاری از کسانی که او را میشناختند کذب محض است).
خود او میگوید که فعالیت سیاسی را از دوران دانشآموزی و با جمعکردن فرزندان کارکنان نیروی هوایی در مجتمع مسکونی مرتبط با آنها آغاز کرده، و در این جمعها مقالات افشاگرانه علیه نظام میخوانده است. اما حقیقت ماجرا این است که او با نزدیککردن خود به عباس عبدی، در ابتدای دوره اصلاحات توانست به روزنامه ارگان حزب مشارکت راه یابد و ستونی به نام «چه کسی بداند بهتر از مردم» برای خویش دست و پا کند. همین سابقه باعث شد که او با نام «سیاوش» به بقیه فعالان دانشجویی آن زمان، خود را از نزدیکان حزب مشارکت و از روزنامهنگاران روزنامههای زنجیرهای معرفی نماید. او مدعی است که در سال 1375، به اتهام سخنرانی و مقالهنویسی بر ضد ولایت فقیه توسط دادگاه انقلاب ارومیه به 3 سال زندان محکوم شد و کمیته انضباطی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه او را تعلیق کرد. او در ادامه رزومهسازی مبارزاتی برای خود مدعی است که یکی از روزنامهنگارانی است که در سال 1379، توسط قاضی مرتضوی به 8 سال زندان محکوم شده بود و در زندان اوین با چهرههایی چون «منوچهر محمدی»، «اکبر محمدی»، « روزبه جاوید تهرانی» و «ارژنگ داوودی» همه از عوامل فتنه 18 تیر 1378ٰ، هم بند بوده است.

احمد باطبی و امیرعباس فخرآور
امیرعباس فخرآور یکی از منفورترین افراد در میان اپوزیسیون منفور جمهوری اسلامی است. به نحوی که به دلیل افکار به شدت «سلطنت طلبانه» و طرفداری از تندروترین حلقه نومحافظهکاران آمریکا، بارها مورد انتقاد شدید اعضای اپوزیسیون قرار گرفته است.


فخرآور برای جلب کمکهای مالی و سیاسی، خود را به تندروترین نومحافظهکاران آمریکا نزدیک کرد
او نشان داده که برای دست و پا کردن شهرت برای خود و استفاده از پول بیگانگان، تن به پادویی هر گروه و مجموعهای میدهد که تندترین و دشمنانهترین مواضع را علیه کشورش اتخاذ میکنند. او از افراد مورد اعتماد شاهزاده ربع پهلوی است و برای تیغ زدن آمریکاییها و پهلویها به طور توأمان، تشکیلات مجهولالهویهای به نام «کنفدراسیون دانشجویان ایران» (به تقلید از مجموعه کنفدراسیون پیش از انقلاب در آمریکا) به راه انداخته است که عملا جز مجموعهای از نامهای مجازی، آن هم عمدتا دختران جوان جویای ویزای آمریکا که در دام فخرآور افتادهاند، نیست.

«امیر اردلان»، یکی از دانشجویان متوهمی که به انگیزه مبارزه سیاسی علیه نظام و خودنمایی برای بیگانگان، مدتی در دام فخرآور و برادرش، محمدرضا، افتاده بود، در یکی از شبکههای ماهوارهای، به صراحت درباره تشکیلات فخرآور افشاگری کرد. او که خود مدتی دبیر این کنفدراسیون جعلی بود، از دختران جوانی حرف میزند که با قول ویزای آمریکا و ازدواج با سیاوش، اسمشان در کنفدراسیون او آورده شد، و با سادگی و حماقت برای ملاقات با این جرثومه به ترکیه یا دبی میرفتند. اردلان صحبت از این میکند که فخرآور حتی گاهی همزمان با 7 دختر به طور جداگانه در دبی هماهنگی میکرد و با همان وعدهها از آنها سوءاستفاده میکرد.
فخرآور برای هر چه بیشتر جذبشدن در فعالیتهای ضدایرانی، و در نتیجه مطرحکردن بیش از پیش خود برای دولت و کنگره آمریکا و صهیونیستها، حتی به اسراییل سفر کرد و با افتخار خود را یک صهیونیست نامید (در این سفر او با شخصیتهایی چون تسیپی لیونی، وزیرخارجه اسبق رژیم اشغالگر و رهبر حزب هاتنوعا در کنست دیدار داشت).



دیدار فخرآور و لیونی در سرزمینهای اشغالی. فخرآور با افتخار خود را یک صهیونیست و اسرائیلی خواند
یکی از دوستان او که کمک زیادی به جاگیرشدنش در آمریکا کرد، فردی به نام «ریچارد پرل» است که از منفورترین چهرههای جمهوریخواه آمریکاست و به دلالی برای اسراییلیها مشهور. به اعتراف خود فخرآور، ریچارد پرل که در زمان جرج بوش پسر، معاون وزیر دفاع این کشور بود، ظرف مدت یک هفته ویزای آمریکای او را جور کرد تا او به سخنرانی تعیینشدهاش برای سنای آمریکا برسد!

فخرآور و ریچارد پرل
تا به حال او دو سه بار در سنای آمریکا سخنرانی کرده است و خواهان تشدید اقدامات علیه جمهوری اسلامی ایران شده است. یکی از شواهدی که عمق وطنفروشی فخرآور را نشان میدهد، جلسات متعددی است که او با جمهوریخواهان تندرو و جنگطلب علیه منافع ملت ایران شرکت کرده است. او از معدود اعضای به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری اسلامی است (که با حمایت قوی یک حزب) علیه رییس جمهور و اعضای کابینه بر سر کار یک دولت در ایالات متحده، مواضع تندی میگیرد و حتی رییس جمهور این کشور را به ترسو بودن و بیعرضگی متهم میکند. جالب این که او در جلسه بررسی توافق با ایران، در کمیسیون روابط خارجی سنا، در حضور جان کری، حضور داشته است (این نشان از عمق سرمایهگذاری سوپرمحافظهکاران آمریکایی روی این عنصر فاسد و معلومالحال است).
«سیاوش ننگآور» به روایت ضدانقلاب
امیرعباس فخرآور آن قدر وقیحانه علیه ارزشها و منافع ملی کشورش موضع میگیرد که گاه صدای ضدانقلابترین عناصر خارجنشین را هم درآورده است. در حساب فیس بوک و شبکههای اجتماعی دیگرش، او مرتبا عکسهای خود را در حال بالا بردن جام مسکرات با دخترانی معلومالحال از جنس خودش منتشر میکند و ابایی از این ندارد که عمق باطن خود را به نمایش بگذارد.


جالب این که او طبق عادت، هر چهرهای را که به هر دلیلی توسط مخالفان جمهوری اسلامی برجسته میشود، به خود منتسب کرده و دم از ارتباط نزدیک محرمانه با او میزند. یکی از این چهرهها، مرحوم «ستار بهشتی» بود که بلافاصله بعد از فوتش، و جنجالهای رسانهای متعاقب آن، فخرآور با داستانسرایی سعی کرد خود را مرشد و راهنمای سیاسی او، و او را عضوی از تشکیلات جعلی خود نشان دهد. در صورتی که مرحوم بهشتی یک کارگر ساده بود که گاهی مطالبی انتقادی در وبلاگش مینوشت، و هر چه که بود خائن و وطنفروشی چون فخرآور نبود و با او سر و کاری نداشت و اقدام زننده فخرآور در جهت مصادره او تنها بخشی از پلیدی وجودی او را نشان میدهد. بهشتی در مطلبی که اندکی پیش از فوت خود در وبلاگش نوشت، او را «امیرعباس ننگ آور» خطاب کرد که با دورویی مرتبا رنگ عوض میکند.
یکی از اولین کسانی که دست به افشاگری علیه این به اصطلاح «پسر گستاخ ایران» (لقب فخرآور به خود) زد، ناصر زرافشان، وکیل مارکسیست و عضو کانون منحله نویسندگان ایران بود که زمانی به دلیل جرایم امنیتی در اوین با فخرآور هم بند بود. زرافشان برای اولین بار افشا کرد که فخرآور نه به دلایل سیاسی، که به دلیل پرونده اخلاقی در زندان بوده و در زندان هم در نهایت راحتی زندگی میکرده و حتی گوشی موبایل در اختیار داشته است.

ناصر زرافشان
ضدانقلاب دیگری به نام «نیک آهنگ کوثر» که به مدت سه سال بازرس انجمن موسوم به «انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران» بود از اساس روزنامهنگار بودن اورا زیر سؤال برد و نوشت که در مدت آن سه سال حتی یک بار به نوشتهای از فخرآور به عنوان روزنامهنگار برنخورده است. «عابد توانچه»، دانشجوی کمونیستی که به دلیل جرایم امنیتی در زندان اوین همبند فخرآور بود، در افشاگری پیرامون او مدعی میشود که فخرآور به دلیل شکایت 5 دانشجوی دختر دانشگاه ارومیه زندانی شده بود. توانچه او را جوان متوهمی خطاب میکند که در زندان سودای ازدواج با دختر «دیک چِینی» (معاون بوش در زمان ریاست جمهوری) را داشته و به لطف تبلیغات تلویزیون صدای آمریکا، تبدیل به رهبر جنبش دانشجویی شده است.

عابد توانچه
اما ماجرای دشمنی میان فخرآور و «احمد باطبی» (که گویا بر سر رهبری جنبش دانشجویی در توهمات خود رقابت شدیدی دارند) باعث شد که نکات بسیار شرمآوری درباره زندگی این دو، توسط خودشان (در افشاگریهای دوجانبه) آشکار شود.

باطبی در بخشی از این افشاگریها، این ادعای فخرآور را که او دانشجوی پزشکی بوده، زیر سؤال میبرد و او را تنها دانشجوی کاردانی تکنیسین اتاق عمل میخواند. باطبی، ادعای مضحک فخرآور را درباره این که او دبیر انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه بوده زیر سؤال میبرد. باطبی با لاف بزرگ فخرآور مبنی بر این که نماینده ولی فقیه در دانشگاه ارومیه حکم قتل(!!) او را صادر کرده بود، به سخره میگیرد و با نقل از فاطمه حقیقتجو که در مجلس ششم مسؤول پیگیری ادعاها درباره فشار بر دانشجویان بود، کل ماجرا را داستانی ساخته ذهن بیمار فخرآور معرفی میکند. اصولا بنا به شواهد و سوابق، هر آن چه که این مفسد اخلاقی تعریف میکند، دروغ است مگر آن که خلافش ثابت شود. برای مثال، وقتی برادر او محمدرضا، بعد از مدتی اقامت در پاریس و خوشگذرانی در آن جا، برای ادامه مبارزه! آزادانه و با پاسپورت قانونی به ایران بازمیگردد، فخرآور که شاهد درآمدن گند قضیه است، مدعی میشود که وزارت اطلاعات ایران برادرش را از پاریس دزدیده است. ادعایی که بعد از ابراز پشیمانی محمدرضا در رسانههای داخلی و افشاگری درباره فساد اپوزیسیون در برنامه 20:30 سیما، مدتی موجب خنده و تمسخر رسانههای اپوزیسیون شد.

امیرعباس فخرآور (سیاوش ننگآور) که مدتهاست در میان خود به اصطلاح اپوزیسیون، مفتضح شده است و تنها در دم و دستگاه شاهزاده ربع پهلوی روزگار میگذراند، اکنون در واشنگتن به کار کاسهلیسی و مجیزگویی نومحافظهکاران آمریکایی مشغول است. هر از چندی عکسهایی از هرزهگردیها و عیاشیهایش منتشر میکند تا شاید دل رقبایش را در اپوزیسیون بسوزاند! او به هر دری میزند (حتی با فحاشی به اوباما و جان کری) تا هر چه بیشتر خود را برای صهیونیستهای آمریکایی و اسراییلی شیرین کند و با پولی که این چنین به جیب میزند، به زندگی نکبتبار و ننگآورش در سایه شیطان ادامه دهد. همچنین او هر از چندی افشاگریهای جالبی درباره چهره های اصلاحطلبی که اکنون سرنگونیطلب شدهاند ارایه میدهد تا بدین طریق خود را تک چهره مبارزه علیه مردم ایران در چشم دولتمردان آمریکایی جلوه دهد.
مسیح علینژاد: عاقبت اصلاحطلبی افراطی

مسیح علی نژاد، با نام اصلی «معصومه علینژاد قمی »، زاده 1355 در روستای قمی کلای بابل، در خانوادهای مذهبی و وفادار به نظام است. او کار خبری خود را در دوره اصلاحات و از روزنامه همبستگی (1378) آغاز کرد. او بعد در کسوت خبرنگار پارلمانی خبرگزاری «ایلنا»، با نوشتن گزارشهای جنجالی از مجلس نامی برای خود دست و پا کرد.

او در نهایت به جرم افشای اسناد اداری مجلس و بیاحترامی به قوانین، از مجلس هفتم اخراج شد. او کار خبری خود را با روزنامههای «شرق»، «بهار»، «وقایع اتفاقیه» و «هم میهن» ادامه داد و در نهایت آخرین روزنامه داخلی که با آن کار کرد، اعتماد ملی، ارگان حزب اعتماد ملی مهدی کروبی بود.

در همین روزنامه بود که مقالهای با عنوان «آواز دلفینها» نگاشت که در آن رفتار مردم کشورمان در استقبال از رییس جمهور وقت (محمود اجمدی نژاد) را به رفتار دلفینها با مربی آموزشدهنده برای به دست آوردن غذا تشبیه کرد. جنجال بر سر توهین این مقاله به مردم و رییس جمهور ایران به قدری بالا رفت که مهدی کروبی مدیر روزنامه و حزب اعتماد ملی مجبور به عذرخواهی شد. جالب این که هوراکشیدنهای مطبوعات خارجی برای علی نژاد، با هدف به تور انداختن او، از همان زمان فعالیت به عنوان خبرنگار پارلمانی شروع شد.
روزنامه «فایننشال تایمز» بریتانیا، در مقالهای با عنوان «خاری در پهلوی مجلس محافظهکار ایران» (28 می 2005) تشویق و به اصطلاح در بوق کردن او را کلید زد. چاپ یکی دو مقاله این چنینی در مطبوعات غربی کافی بود که علینژاد برای هر چه بیشتر نمایاندن خود در چشم غربیها، مصاحبههای گستاخانهتری با نمایندگان مجلس صورت دهد و در نهایت کارش به افشای اسناد و مکاتبات درونی مجلس هفتم بکشد. روند پرترهسازی از علینژاد توسط مطبوعات غربی در مقالاتی چون «مسیح در برابر احمدی نژاد» (7 می 2008، هفتهنامه تایمز آمریکا) ادامه یافت تا او را به زاویه گیری هر چه بیشتر نسبت به منافع کشورش تشویق کند. امری که متأسفانه نه تنها درباره علینژاد که در مورد بسیاری دیگر از روزنامهنگاران اصلاحطلب هم جواب داد.
مهمترین توهمی که اینگونه مقدمهچینیهای رسانههای خارجی برای این دسته از روزنامهنگاران ایجاد میکنند، این است که هر چه قدر در داخل کشور مواضع تندتری علیه نظام اتخاذ کنند و گزارشهای جنجالیتری بنویسند، جایگاهی ارزشمندتر در نزد رسانههای غربی مییابند و به محض خروج از ایران درهای شغل خوب، شهرت و حقوق و مزایای قابل توجه گشوده به روی آنهاست، غافل از این که سرمایهگذاری خارجیها روی یک چهره خبری، بازپرداختی گزاف در پی خود دارد. او در سال 1386، به بهانه ادامه تحصیل راهی لندن شد. علینژاد که تحصیلات درست و حسابی در داخل وطن نداشت، برای تحصیل شهر گران قیمت لندن و داشنگاه «آکسفورد بروکز» را انتخاب کرد.


علینژاد و معشوقش کامبیز فروهر
در همان دوران(2008-2011) صحبتهایی درباره ارتباط او با تیم مهاجرانی-بهنودوجود داشت و این که از جانب آنها حمایت مالی میشود. البته شواهدی هم از کمکهای «م – ه» که بعد از انتخابات دهم به بهانه سرکشی به دانشگاه آزاد واحد آکسفورد به آنجا رفته بود، به شبکه روزنامهنگاران سبز لندننشین وجود داشت.


در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری در خرداد 88، او که به ایران آمده بود، به طور علنی و پر سر و صدا فعالیت به نفع میرحسین موسوی را آغاز کرد و عکسهای او در آن دوران در راهپیماییهای انتخاباتی طرفداران موسوی در اینترنت موجود است. بعد از رفتن دوباره او از ایران و در ایام فتنه، او یکی از فعال رین تهییجکنندگان طرفداران موسوی و کروبی به حضور خیابانی، از طریق شبکههای اجتماعی بود. علینژاد که فرصت را برای مطرح کردن دوباره خود مهیا دید، با حمایت اتاق فکر جنبش سبز در لندن (گنجی-سروش-کدیور-بهنود –هوشنگ اسدی-نوشابه امیری-مهاجرانی) با مصاحبه با کسانی که به گفته او خانواده قربانیان ظلم جمهوری اسلامی بودند و به ادعای او عزیزانشان را در راهپیماییها از دست داده بودند، توانست نقش مهمی در تحریک احساسی طرفداران فتنه سبز و پروژه کشتهسازی در آن ایام ایفاء کند.
در چند ماهی که کشور دچار آشوبها و ناآرامیهای حاصل از عدم تمکین نامزدهای شکستخورده به قانون و خیانت اطرافیانشان بود، علینژاد تا توانست با کشف فلان شهید درگیریها و فلان مجروح آشوبهای فتنهگران، در عرصه مطبوعات اپوزیسیون ترکتازی کرد. با جمعشدن بساط فتنه و آرزو به دل ماندن دشمنان نظام، علینژاد که دید صحنهگردانی و معرکهگیریهای احساسی او دیگر خریداری ندارد، یک برگه دیگر از آستین رو کرد. پروژههای تبلیغاتی که علینژاد به راه میاندازد، کاملا در تطبیق با نقشههای میانمدت و درازمدت پستوهای امنیتی و اطلاعاتی غربی، به ویژه بریتانیاست. «کمپین آزادی های یواشکی زنان»، که با فروکش کردن جنبش سبز و کسادی کار علینژاد علم شد، پیشبرنده یکی از پروژههای اصلی دشمنان نظام در جهت مسخ فرهنگی و استحاله ارزشی است.
او در این صفحه فیس بوکی (با حمایت شخص مارک زاکربرگ مدیرعامل و صاحب فیسبوک) از زنان و دختران داخل کشور میخواهد که عکسهای بیحجاب خود را در عرصههای عمومی (کوچه و خیابان و پارک و…) با دیگران به اشتراک بگذارند تا به این طریق، ضمن دهنکجی به قوانین جمهوری اسلامی، قبح بیحجابی را هم در سطح جامعه بشکنند. متاسفانه در ماههای اول راهاندازی این کمپین، جمعیت قابل توجهی از زنان و دخترانی که مع الاسف (به دلیل ضعفهای فرهنگی و کمکاریهای دستگاههای متولی فرهنگ کشور) دچار غربزدگی و بحران هویتی هستند، به دعوت او پاسخ دادند و عکسهای شخصی باحجاب و بیحجاب خود را در اختیار علینژاد گذاشتند.

صفحه او تا نزدیک 400 هزار لایک دریافت کرد و این جا بود که رسانههای غربی، خوشحال از این که یک کار تبلیغاتی ضدارزشی علیه باورهای مردم ایران و نظام جمهوری اسلامی، تا حدی با اقبال روبه رو شده است، شروع به تبلیغ و ترویج (Promote) این صفحه کردند. حتی روزنامه گاردین لندن هم ضمن مصاحبه با علی نژاد به معرفی این صفحه پرداخت. صحنه گردانی پشت پرده سرویس های غربی در این مورد وقتی آشکارتر شد که در فوریه امسال، تشکیلاتی به نام «مجمع ژنو برای حقوق بشر و دموکراسی» (مجموعه ای از 21 مؤسسه پوششی غربی برای تحت فشار قرار دادن حکومتهای مخالف غرب و جریانسازی تبلیغاتی علیه این کشورها)، صرفا به دلیل راهاندازی این صفحه فیسبوکی جایزه سال «حقوق زنان» خود را به علینژاد اهداء کرد.
تبدیل شدن کمپین آزادیهای یواشکی به افشای روابط عاشقانه علینژاد
البته با گذشت چند ماه اولیه از راه اندازی این کمپین، و رو شدن دست علینژاد و انگیزههای سیاسی او برای کوبیدن نظام و اعتقادات مردم ایران (البته تمام شدن تاریخ مصرف آن برای غرب) و جواب نگرفتن ترفندهایی چون اضافه کردن بخش «آزادیهای یواشکی مردان» و اباطیلی از این دست، تعداد طرفدارن این صفحه به شدت افت کرد و کمکم در بین مخاطبان داخلی آن به محاق رفت. به تدریج بسیاری از چهرههای اپوزیسیون و به ویژه زنان، بابت سوءاستفاده علینژاد از عکسهای بیحجاب زنان، برای مطرحکردن خود و جایزه گرفتن به انتقاد از او پرداختند. افت مخاطبان و بالاگرفتن اعتراضات موجب شد که علینژاد کمکم کرکره ماجرا را پایین بکشد و به دنبال علم کردن یک شوی تبلیغاتی دیگر بگردد.
به نظر می %
